ابرارین

از اعمال ماه مبارک رمضان دعا است و ادعیه‌ای نیز برای این ماه مبارک سفارش شده است. چه بهتر که دعاهای مومنین در این ماه مبارک با شرط مذکور به جا آورده شود، تا انشاالله مستجاب شود

 حضرت آیةالله بهجت، رضوان‌الله تعالی علیه، از شاگردان حضرت آیة‌الله قاضی، رضوان تعالی الله علیه در عرفان بودند و دستورات و تاکیدات عرفانی ایشان، از قابل اعتمادترین دستوراتی است که در دست ماست. مخاطبین محترم آن‌قدر از کرامات ایشان شنیده‌اند که نیازی به تکرار این مکرر نباشد.

از این فخر عالم تشیع سوال شد که چرا این همه دعا می‌کنیم و مستجاب نمی‌شود؟ بهجت عارفان و سالکان در پاسخ فرمودند: "زیرا استجابت دعا شرطش توبه است، لذا ملائکه می‌گویند: این مشروط (دعا) را با شرطش (توبه) چرا به جا نمی‌آورید تا مستحاب شود؟ و چرا دعای تائب و دعای با توبه نمی‌‌‌‌کنید؟!" (به نقل از کتاب پرسش‌های شما و پاسخ‌های آیةالله بهجت، جلد اول)

از اعمال ماه مبارک رمضان دعا است و ادعیه‌ای نیز برای این ماه مبارک سفارش شده است. چه بهتر که دعاهای مومنین در این ماه مبارک با شرط مذکور به جا آورده شود، تا انشاالله مستجاب شود. البته توبه نیز خود شرایطی دارد که در روایات دیگر تشریح شده است.
۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۰۶
شهادت

بسم الله الرحمن الرحیم

الَلهُمَ کُن لِوَلیِکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَنِ، صَلَواتُکَ عَلیهِ وَ عَلی آبائِهِ فی هذِه الساَعةِِ وَ فی کُل ساعةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَینًا حَتی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعًا وَتُمَتِعَّهُ فیها طَویلاً

تو که می آیی
صدای  پای بهار می آید
صدای باز شدن شکوفه های بندگی
صدای جاری آبشار مهربانی
صدای ترنم باران رحمت

تو می آیی،
تا می وصل را به کام تشنه ی ما بریزی
با آمدنت وجودمان بهاری می شود
خیالمان بال می گیرد تا آنسوی آسمان ، تا آن بالا بالاها

تو که می آیی،
مجوز ورود به ما هم می دهند
آن وقت یک آن حس می کنیم ما هم آسمانی شدیم
که آسمانی شدن هم می تواند روزی ما باشد ، اگر بخواهیم
تو که می آیی لذت افطار و سحر را یکجا به ارمغان می آوری
آن وقت ما دلمان می خواهد کیسه کیسه از آن همه طعام های
بهشتی ، بار بزنیم برای روز مبادا!

تو که می آیی سفره ی رنگیت چنان به گوشه دلمان چشمک می زند
که نمی خواهیم هیچ چیز دیگر را جز روی مهربانت ببینیم.

رفیق هر ساله ،
روزه ی دوست داشتنی
می خواهیم دست در آغوش تو بیندازیم
خودمان را هل دهیم به سوی بهشت رضوان الهی، همان
بهشتی که سرشار از عطر شکوفه های سیب است...


تا می توانیم برای هم دعا کنیم.


۲۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۰۲
شهادت

یک خیابان است

اینجا بسته احرام دلم /


کعبه عشق است

اینجا یا زمین نینوا /


گام گام این خیابان

جای پای زینب است /


پر فضای این خیابان

از صدای زینب است


/کاش در بین دو

شاهدعمر پایان میگرفت/


کاش جانم را اجل

در این خیابان میگرفت

                    


                         ای کاش...


۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۰ ، ۱۲:۱۹
شهادت
 
دریغا !!!
 
به عکس شهدا نگاه می کنیم،

ولی عکس شهدا عمل می کنیم...
۰ نظر ۱۵ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۷
شهادت

میخانه دگر جای من بی سرو پا نیست

بگذار که پشت در میخانه بمیرم

تا به حال کسی را دیده اید که از فراق ناله کند اما و قت دیدار که بشود رو برگرداند و به خود مشغول شود

تا به حال کسی را دیده اید که در حالی که از دوری ناله می کند خود را دورتر کند

بد جور از خود بیزارم .

کاش به اندازه یک ذره از شوقی که در دل دارم تلاش می کردم

از ادعای عشق و هر چیز مثل آن است خسته ام بس است دیگر 

عاشقی را قابلیت لازم است 

خوب می دانم که آبروی هر چه عاشق است را بردم

کاش امیر بود شانه هایش را احتیاج دارم

۰ نظر ۱۵ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۲
شهادت


به نام مهربان مهربان ها

این جبهه نیرو ندارد

این همه حزب‌اللهی، این همه طلبه، این همه دانشجو، این جبهه نیرو ندارد؟!
 به او گفته بودند این اسلحه را به آن سمت بگیر و ماشه را بچکان، او نه می‌دانست اسلحه چیست و نه می‌دانست ماشه چکاندن موجب شلیک گلوله می‌شود. و نه می‌دانست آن‌طرف، صف عراقی‌هاست و این طرف ایرانی‌ها. او اصلاً نمی‌دانست جنگ است، چه رسد به اینکه بداند جنگ برای چیست و حفظ انقلاب اسلامی، امروز در گرو جنگیدن در این جبهه است.
فکر کردیم شهدا چه کار می‌کردند و چرا می‌جنگیدند. دیدیم برای حفظ انقلاب اسلامی می‌جنگیدند. پرسیدیم امروز حفظ انقلاب اسلامی چگونه ممکن است؟
می‌گفتم ای کاش ما دانشجو نبودیم و نمی‌آمدیم دانشگاه. چون وظایفی که آقا برای دانشجو تعیین کرده است خیلی سنگین است. بعدش گفتم این چه فکریست؟! مثل این است که کسی در زمان جنگ بگوید خوب شد نرفتیم جبهه، وگرنه همه تکالیفی که امام بر دوش رزمنده‌ها می‌گذاشت برعهده ما هم بود. چاره‌ای نیست باید رفت جبهه. اگر تصادفی آمده‌ایم جبهه، که تقریباً همه اینگونه‌ایم، باید بیدار شویم و بفهمیم صف خودی کدام است و صف دشمن کدام؟ در جبهه علمی زیاد اتفاق افتاده است که با نیت خیر آب به آسیاب دشمن ریخته‌ایم. و مهمتر و مهمتر و باز هم مهمتر اینکه بدانیم کار علمی از چه نوعی و به چه نحوی واقعاً مبارزه است و به کار می‌آید. همین قدر بدانیم که پیدا کردن مصداقش اصلاً کار ساده‌ای نیست.
 این همه دانشجو، این همه طلبه، این همه دانشگاه و مرکز علمی، می‌دانم باور کردنش سخت است، اما این جبهه نیرو ندارد. فعلاً می‌توانید باور نکنید.

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۰۳
شهادت

به نام حق

شرمنده ام... به خدا شرمنده ام 

از گوشه چشمش به من نگاه می‌کند.لبخندی ملیح بر لبانش می‌نشیند، من هم به او لبخند می‌زنم.اما در دلم غمی سنگین نشسته است.لبخند او کجا و لبخند من کجا.من از ناچاری می‌خندم و او از روی شوق. با نگاهم نگاهش را دنبال می‌کنم. به چهره خواهرش نگاهی می‌اندازد و دوباره همان لبخند زیبایش را می‌بینم. اینبار خنده خواهرش با اشکی که از گونه‌هایش جاریست همراه می‌شود، صدای هق‌هق خواهرش را به سختی می‌شنوم شاید دوست ندارد برادر گریه‌اش را ببیند. صورت خود را برمی‌گرداند اما بغض گلویش را می‌فشارد، بلند می‌شود و از اتاق بیرون می‌رود.
حسین روی تخت بیمارستان دراز کشیده است و با لوله‌ای که در ریه‌اش گذاشته‌اند به سختی نفس می‌کشد.دوباره به من نگاه می‌کند با اشاره چشمانش مرا به‌سوی خود می‌خواند.به کنار بالینش می‌روم. می‌خواهد چیزی بگوید.گوش خود را نزدیک لبانش می‌برم به سختی و بریده بریده صدایش را می‌شنوم. صدای خس‌خس سینه‌اش با صدای دلنشینش مفهومی از درد و رنج را به من می‌فهماند ولی حرف او چیز دیگریست.
از دردی که دارد شکایت نمی‌کند. از رنجی که می‌کشد شکوه‌ای ندارد.
از کلماتی که می‌گوید فقط چند جمله را متوجه می‌شوم...
ولایت... ولایت... ولایت... آقا تنها نمونه... آقا غریبه...
دوباره از هوش می‌رود.
حالا چند روزه که بیهوش روی تخت بیمارستانه.
اشک در چشمانم حلقه زده است.صورت نورانیش را با تمام وجود نگاه می‌کنم.چون یک فرشته آسمانی می‌ماند که منتظر پرواز است.عروج به سمتی که سالیانی پیش انتظارش را داشت ولی قسمتش نشده بود.
به یاد چند روز پیش می‌افتم، زمانی که هنوز سرحال و پرنشاط بود.همیشه از دوستانش صحبت می‌کرد.آنهایی که رفته بودند.
می‌گفت: من هم باید بروم.ولی چه کسی باور می‌کرد به این زودی...
تا همین دو هفته پیش ما هنوز نمی‌دانستیم که او در جبهه شیمیایی شده است !!!
آره...
سه‌هفته پیش بود که گفت یک هفته‌ای نیستم.دارم می‌رم مأموریت !!
بعداز یک هفته فهمیدیم که رفته بوده بیمارستان برای عمل.به کسی هم نگفته بود.وقتی برگشت خونه انگار نه انگار که چهار روز قبل عملش کرده بودند.
دوباره حالش بد شد.اینبار خودمون بردیمش بیمارستان.
...
دکترا می‌گن از اثرات شیمیاییه.یک دفعه بروز کرده.
اما حسین حتی کارت جانبازی هم نداره‌ !!!!!!!!!!!!!!
یعنی از کسی طلب نداره!!!
شاید خیلی‌ها بخندند... آره بخندند ولی گفت:من برای خدا رفتم،برای دینم رفتم، برای زمین نماندن حرف رهبرم رفتم، برای دفاع از وطنم رفتم برای ارزشهایی رفتم که حالا برای خیلی‌ها ضد ارزش شده !!!!!!! ولی من تا آخرش هستم، از کسی هم توقعی ندارم. مثل رفقایی که توی جبهه توی آن سنگرهای حفره روباهیه یک متر در یک متر ساعتها می‌نشستند و صدایشان هم در نمی‌آمد، چون با اعتقاد آمده بودند.
آره شاید الان خیلیها وقتی این چیزها را می‌شنوند برایشان داستان باشه ولی نه ... حقیقته.
حقیقتی که مثل خورشید ظهر غیر قابل انکاره ولی خیلی‌ها دوست دارند این حقایق را انکار کنند یا شاید نخواهند این حقایق را ببینند و یا شاید جرأت دیدن حقایق را ندارند نمی دانم...
ول کن بابا...
چقدر حرف تکراری میزنی مهدی!!
انگار تو هم از رو نمیری؟
این همه مسخرت کردن، اینهمه به عقایدت خندیدند، ‌اینهمه سرزنش شنیدی، اینهمه...
...
آره خودم می‌دونم.به خدا از رو نمی‌رم، به قول حسین تا آخرش هستم، نمی‌گذارم حرف آقا زمین بمونه، خدا کنه که بتونم.
آره درسته من بچه نسل سوم انقلابم، از جنگ یه چیزهایی یادمه ولی جبهه را ندیدم ولی من همونم که مثل سربازای خمینی فکر می‌کنه، البته اگه لایقش باشم.
آره داداش آرمانگرام، اصولگرام ولی نه اون آرمانگرا و اصولگرایی که وقتی پای منافع یکی دو روزه دنیا میاد وسط جا می‌زنه، انشا الله اینطوری نباشم.
....
نمی‌گم برای حسین دعا کنید که خوب بشه.فقط می‌گم دعا کنید که کمتر زجر بکشه. اون این دنیایی نیست.منم که غل و زنجیر دنیا محکم گیرم انداخته.اون مال یک جای دیگه‌ایه که هر کسی را راه نمی‌دن.
آره به خدا:
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را ...
این آتش عشق است نسوزد همه کس را...
 
فقط می‌تونم به حسین و امثال حسین بگم:
شرمنده‌ام... به خدا شرمنده ام

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۰۲
شهادت

بسم الرب الشهدا والصدیقین


مهدویت و انتظار در اندیشه شهید مطهری |

امام زمان(عج)، مهدویت و مباحث مربوط به آخر الزمان 


مقدّمه
بحث انتظار و ظهور مهدی موعود ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ از ابعاد گوناگونی مورد چالش قرار گرفته‌ است؛ از جمله:
1. مهم‌ترین فلسفه‌ای که برای تحقّق قیام مهدی برشمرده‌اند، تحقّق عدالت فراگیر و گسترده است. با توجّه به این‌که یکی از علل ضرورت معاد نیز همین ضرورت تحقّق کامل است و با توجّه به این‌که دنیا فقط دارگذر، و اصل و مقصد نهایی، آخرت است، دیگر تحقّق عدالت فراگیر در دنیا چه ضرورتی دارد و چرا باید در این دنیا انتظارِ عدالت داشته باشیم؟
2. در آیات و احادیث برای برخی اعمال جایگاه خاصی قائل شده‌اند: نماز ستون دین دانسته شده، و امربه معروف و نهی از منکر، مایه قوامِ بقیه احکام، و... . در این میان انتظار فرج، افضل اعمال شمرده شده است. چرا انتظار، چنین جایگاهی دارد؟ به ویژه اگر توجّه کنیم که در بقیه موارد، فعل ایجابی و اقدام صورت می‌گیرد؛ اما ظاهراً انتظار، فعل سلبی و اقدام نکردن و منتظر ماندن است. چگونه کاری نکردن مهم‌ترین و برترین کار دانسته شده است؟
3. یکی از مباحثی که امروزه جدّی مطرح می‌شود، بحث جهانی‌شدن است و می‌دانیم حکومت مهدی(عج) نیز حکومت جهانی است. قیام او فلسفه‌ای جهانی دارد و الگوی اسلامی جهانی‌شدن را می‌توان همان حکومت مهدی(عج) دانست. اگر از این زاویه نگریسته شود، آیا جهانی‌شدن رنگ و بوی دیگری نخواهد گرفت و در آن صورت، وظیفه ما در قبال آن‌چه امروزه به صورت جهانی‌شدن مطرح شده، چیست؟
گذشته از این‌گونه پرسش‌ها که در خصوص اصل مهدویت و انتظار مطرح است، خود مفهوم انتظار، در درون خود نیز با چالش‌هایی جدّی مواجه است که شاید مهم‌ترین آن‌ها این باشد که با توجه به این‌که در احادیث آمده ظهور، زمانی رخ می‌دهد که جهان پر از ظلم شده باشد، آیا هرگونه تلاش اصلاحی عملاً ظهور را به تاخیر نمی‌اندازد؟ اگر باید منتظر ظهور بود، پس باید از اقدامات اصلاحی دست برداشت و این به معنای نفی وظایف اجتماعی است که در دین بر دوش انسان گذاشته شده است (نظیر امر به معروف و نهی از منکر)، و اگر قرار است به آن وظایف عمل کنیم، دیگر چگونه می‌توان منتظر بود؟ به بیان دیگر اگر قرار است سیر بشر با این اصلاحات ما، سیر تکاملی باشد، این سیر به همین ترتیب به آخر می‌رسد و دیگر چه نیازی به ظهور مهدی؟
این‌ها و سؤالاتی از این دست، نگاهی دوباره و عمیق به مسأله مهدویت در اسلام را می‌طلبد که می‌توان کلّ مسأله را در این جمله خلاصه کرد: از ما خواسته شده: انتظار ظهور و قیام مهدی(عج) را داشته باشیم،‌ و مسأله ما این است که چرا و چگونه؟
در این مقاله قصد داریم با استفاده از اندیشه‌های شهید مرتضی مطهری پاسخ این سؤال را به دست آوریم.
سؤال از چرایی، دوگونه پاسخ می‌تواند داشته باشد: یک بار، سؤال چرایی، سؤال از علل شیء است و این‌جا باید به تبیین فلسفه مهدویت پرداخت؛ یعنی سؤال از این‌که چرا باید منتظر بود، به این برمی‌گردد که چرا قیام مهدی ضرورت دارد که انتظار آن ضرورت داشته باشد؟ پاسخ دیگر، پاسخ از طریق نتایج (معلولات شیء) است؛ یعنی باید منتظر بود؛ زیرا منتظر بودن، این آثار را برای ما به همراه دارد؛ امّا بحث از چگونگی، بین این دو نحوه چرایی قرار می‌گیرد. این بحث از طرفی متفرّع بر فلسفه مهدویت است؛ زیرا برای معلوم شدن چگونگی انتظار ابتدا باید متعلَّق آن معلوم شود. روشن است که انتظار حمله دشمن را داشتن، چگونگی‌ای غیر از انتظار ورود میهمان داشتن را اقتضا می‌کند. این‌جا پس از شناخت ضرورت و فلسفه قیام موعود جهانی است که می‌توان به این پرداخت که این قیام چگونه تحوّلی در تاریخ و جامعه بشری است و چگونه انتظاری را از ما می‌طلبد. از طرف دیگر، زمانی می‌توان سخن از آثار و نتایج این انتظار به میان آورد که چگونگی این انتظار معلوم شده باشد تا بگوییم چنین انتظاری چنان ثمره‌ای خواهد داشت.
بدین ترتیب بحث را در سه بخش ادامه می‌دهیم: در بخش اوّل (فلسفه مهدویت و ضرورت انتظار) و سوم (ثمرات انتظار)، درباره چرایی انتظار سخن خواهیم گفت و در بخش دوم (نحوه انتظار و وظیفه ما) در خصوص چگونگی آن.

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۰ ، ۱۶:۵۷
شهادت

 به نام خدا

جنگ، امروز کجاست؟

وقتی وارد دانشگاه شدم، همان مشکلاتی را که اکثر دانشجویان دارند، داشتم و علاوه بر آن مشکلاتی دیگر. آتشی هم درونم را می‌سوزاند که هنوز هم آرامم نمی‌گذارد. مهمترین مشکلی که تو را هم درگیر کرده است و یا به زودی درگیرت می‌کند، مرا هم مبتلا کرده بود. نمی‌توانم بگویم چه مساله‌ای، اما اگر مبتلا شده باشی می‌دانی چه می‌گویم. فکر می‌کردم که چه کنم؟ چقدر سخت و خوب بود! نمی‌دانستم دانشگاه کجاست و این بچه‌ها کی‌اند؟ و هر چیزی به سرگردانی من دامن می‌زد. این لطف را خدا به من کرده بود که وقتی فشارها اذیتم می‌کرد نزد خدا می‌رفتم، از رنج‌ها به راه خدا و یاد خدا و دعا پناه می‌بردم، دردها بی‌ربط یا با ربط مرا به این نتیجه می‌رساند که جدی‌تر به سمت خدا بروم. اردوی جنوب بیچاره‌ام کرد. آتش درونم را شعله‌ورتر کرد، برگشتیم دانشگاه. خب حالا باید صبح‌ها بیدار می‌شدیم. می‌رفتیم سر کلاس، مسجد، نهار، بعد بعضی اتاق، بعضی‌ها کار دیگر، بعضی‌ها چایی، بعضی گعده، بعضی سالن مطالعه... .

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۰ ، ۱۶:۵۳
شهادت