جنگ، امروز کجاست؟
پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۵۳ ب.ظ
اگر کسی با این جور زندگی کردن مشکلی ندارد، وقت خودش را تلف نکند و بقیه
مطلب را نخواند؛ نماز شب هم بخواند؛ تعقیبات نمازش را هم مفصل بخواند؛ ما
را هم دعا کند. اگر کسی سر کلاس راحت مینشیند و این معجزه را دارد که
میتواند این مطالب را همینطور برای خدا گوش کند، وقت خود را صرف خواندن
پریشانگوییهای این نوشته نکند.
من که آتشی آرامم نمیگذاشت سر کلاس از خودم میپرسیدم که این سر کلاس نشستن و این مطالب را شنیدن، چه ربطی به بزرگترین خواسته من دارد؟ من نمیتوانستم فوق برنامه مسلمان باشم، نمیتوانستم اول، درس بخوانم و بعد برای خدا درس بخوانم. نمیتوانستم دانشجو باشم و در دانشجو بودنم جوری باشم که خدا هم راضی باشد. اگر کسی بتواند خوب است. شهدا در جنوب هر چه به ما گفته بودند، مطمئناً این یکی را نگفته بودند که کارتان را بکنید و جوری عمل کنید که خدا هم راضی باشد. شهدا که میگویم؛ یعنی آن آتشی که خودشان در جنوب در دل ما شعلهور کردند. من از جنوب این را فهمیده بودم که "کارتان" را برای خدا نکنید؛ برای خدا "کار" کنید. یا بهتر بگو کار خدا را بکنید. اگر قرار بود شهدا کارشان را برای خدا بکنند، هیچکدام جبهه نمیرفتند و شهید نمیشدند. هرکسی همان کاری را که در شهر داشت، بهتر و دقیقتر و با اخلاص انجام میداد. شهید زینالدین با اخلاص کامل میرفت دانشگاه و با اخلاص کامل درس میخواند و با اخلاص کامل به جامعه خدمت میکرد. شهید همت هم با اخلاص کامل به معلمی خود ادامه میداد و برای خدا صدها دانشآموز را تربیت میکرد و به راه خدا میآورد. اصلاً چرا شهید چمران آمریکا را رها میکند، زن و بچه و اعتبار و رفاه را رها میکند و میرود لبنان بدبختی بکشد؟ چه کسی گفته است که نمیشود در آمریکا کنار زن و بچه و در موقعیت بالای اجتماعی و رفاهی، آدم کارش را برای خدا انجام بدهد؟ درست فهمیدید؛ میشود. شهید چمران این هنری را که ما حزباللهیهای بعد از جنگ داریم، بلد نبود. اگر کسی میتواند در هر شرایطی کارش را برای خدا انجام دهد، خوش بحالش.
تفاوت اینکه کسی کارش را برای خدا بکند با اینکه کسی برای خدا کار کند زیاد نیست، فقط همینقدر است که ممکن است امام حسین علیهالسلام در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا. اگر امروز خواص پایشان در مقابل دنیا بلغزد، حسین بن علیها به مسلخ کربلا خواهند رفت.
آنکه آمده است دانشگاه و جوری درس میخواند که خدا راضی باشد، با این صبح کردن و شب کردنها هم مشکلی ندارد، خوش بحالش. اما آنکه میخواهد آنجایی بایستد که پاسخ هل من ناصر امامش را داده باشد، باید به این سوال پاسخ بگوید که چرا از بین این همه کار و راه، دانشگاه را انتخاب کرده است؟ اگر میتوانید از کنار این سوال راحت رد شوید و خود را به دردسر نیندازید و میدانم که میتوانید، پس رد شوید و دیگر نخوانید که چرا نمیرویم لبنان بجنگیم؟ چرا نمیرویم به مردم محرومی که فقط برای آب خوردن، هر روز پنج ساعت در همین ایران خودمان معطل میایستند کاری بکنیم؟ چرا کار اقتصادی نمیکنیم و به همین بچههای محرومی که جلوی دانشگاه گدایی میکنند، کمک نمیکنیم؟ چرا باید یک دختر عملیات استشهادی انجام بدهد و ما اینجا...؟ چرا نمیرویم عراق کمک بچههایی که روزگار سیاهشان را هر روز میبینیم؟ آیا درست آمدهایم؟ آیا جبهه همین جاست؟ اگر حاج همت زنده بود، ـ که هست ـ کجا میرفت؟ اگر شهید علمالهدی زنده بود، ـ که هست ـ چه میکرد؟
من که آتشی آرامم نمیگذاشت سر کلاس از خودم میپرسیدم که این سر کلاس نشستن و این مطالب را شنیدن، چه ربطی به بزرگترین خواسته من دارد؟ من نمیتوانستم فوق برنامه مسلمان باشم، نمیتوانستم اول، درس بخوانم و بعد برای خدا درس بخوانم. نمیتوانستم دانشجو باشم و در دانشجو بودنم جوری باشم که خدا هم راضی باشد. اگر کسی بتواند خوب است. شهدا در جنوب هر چه به ما گفته بودند، مطمئناً این یکی را نگفته بودند که کارتان را بکنید و جوری عمل کنید که خدا هم راضی باشد. شهدا که میگویم؛ یعنی آن آتشی که خودشان در جنوب در دل ما شعلهور کردند. من از جنوب این را فهمیده بودم که "کارتان" را برای خدا نکنید؛ برای خدا "کار" کنید. یا بهتر بگو کار خدا را بکنید. اگر قرار بود شهدا کارشان را برای خدا بکنند، هیچکدام جبهه نمیرفتند و شهید نمیشدند. هرکسی همان کاری را که در شهر داشت، بهتر و دقیقتر و با اخلاص انجام میداد. شهید زینالدین با اخلاص کامل میرفت دانشگاه و با اخلاص کامل درس میخواند و با اخلاص کامل به جامعه خدمت میکرد. شهید همت هم با اخلاص کامل به معلمی خود ادامه میداد و برای خدا صدها دانشآموز را تربیت میکرد و به راه خدا میآورد. اصلاً چرا شهید چمران آمریکا را رها میکند، زن و بچه و اعتبار و رفاه را رها میکند و میرود لبنان بدبختی بکشد؟ چه کسی گفته است که نمیشود در آمریکا کنار زن و بچه و در موقعیت بالای اجتماعی و رفاهی، آدم کارش را برای خدا انجام بدهد؟ درست فهمیدید؛ میشود. شهید چمران این هنری را که ما حزباللهیهای بعد از جنگ داریم، بلد نبود. اگر کسی میتواند در هر شرایطی کارش را برای خدا انجام دهد، خوش بحالش.
تفاوت اینکه کسی کارش را برای خدا بکند با اینکه کسی برای خدا کار کند زیاد نیست، فقط همینقدر است که ممکن است امام حسین علیهالسلام در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضای خدا. اگر امروز خواص پایشان در مقابل دنیا بلغزد، حسین بن علیها به مسلخ کربلا خواهند رفت.
آنکه آمده است دانشگاه و جوری درس میخواند که خدا راضی باشد، با این صبح کردن و شب کردنها هم مشکلی ندارد، خوش بحالش. اما آنکه میخواهد آنجایی بایستد که پاسخ هل من ناصر امامش را داده باشد، باید به این سوال پاسخ بگوید که چرا از بین این همه کار و راه، دانشگاه را انتخاب کرده است؟ اگر میتوانید از کنار این سوال راحت رد شوید و خود را به دردسر نیندازید و میدانم که میتوانید، پس رد شوید و دیگر نخوانید که چرا نمیرویم لبنان بجنگیم؟ چرا نمیرویم به مردم محرومی که فقط برای آب خوردن، هر روز پنج ساعت در همین ایران خودمان معطل میایستند کاری بکنیم؟ چرا کار اقتصادی نمیکنیم و به همین بچههای محرومی که جلوی دانشگاه گدایی میکنند، کمک نمیکنیم؟ چرا باید یک دختر عملیات استشهادی انجام بدهد و ما اینجا...؟ چرا نمیرویم عراق کمک بچههایی که روزگار سیاهشان را هر روز میبینیم؟ آیا درست آمدهایم؟ آیا جبهه همین جاست؟ اگر حاج همت زنده بود، ـ که هست ـ کجا میرفت؟ اگر شهید علمالهدی زنده بود، ـ که هست ـ چه میکرد؟
۹۰/۰۳/۱۲